loading...
سایت شخصی حاج علی سبزی
مد رسه علیزاده


حاج علی سبزی بازدید : 12 سه شنبه 08 بهمن 1392 نظرات (0)

 خواجه تاجدار

آقا محمد خان قاجار از سال 1193تا1211 هجری قمری یعنی نزدیک به 18 سال پادشاه ایران بود. او پایه گذار سلسله قاجاریه بود. وی در چهار سالگی به وسیله علیقلی خان ملقب به عادلشاه  برادرزاده نادر شاه و به سبب دشمنی که  با پدرش داشت اخته شد.

به گزارش بانکی دات آی آر  آقا محمد خان در جنگاوری توانا بود اما بیشتر شهرتش در تاریخ  را به خاطر ظلم ,ستم ,بی رحمی ,سنگدلی و جنایاتش به دست آورده است.شیوه کشتن آخرین شاه زند و قتل عام مردم کرمان و جنایات و غارت هایی که در گرجستان انجام داد از جمله اقداماتی است که از او به یاد گار مانده گرچه بسیاری در طول تاریخ به کفایتش گواهی داده اند.

 

آقا محمد خان وقتی فهمید که کریم خان زند در حال مرگ است از شیراز و به همراه عده ای از ایل قاجار و افرادی دیگر به سرعت به تهران رفت . او بعد از غلبه به برادرانش که مخالف سلطنت او بودند به کرمان رفت و پس از نابینا کردن لطفعی خان  آخرین پادشاه زند و کشتن او اعلام پادشاهی نمود.

وي شب هنگام 21 شهر ذي الحجه 1211 ه.ق برابر 1797 ميلادي توسط 3 نفر از همراهان نزديك خود  در پناه آباد قره باغ ( شوشه ) كشته مي شود ، جسد وي هم اكنون در نجف اشرف مدفون است .

با مرگ آقا محمد خان ولیعهدش فتحعلی شاه به سلطنت رسید.

درباره اصل و نسب قاجارها اطلاعات درستی در دست نیست . اما اینطور که بر می آید آنها از نژاد ترک بودند.قاجارها ازترکان غربی بودندآنها ازدوره صفویه در تاریخ ایران پیدا شدند.وآن مطالبی که آنها را به مغولان منتسب می کند نامعتبر می باشد.

سلطنت قاجار به عنوان یکی از تاریک ترین دوران  ایران و مقطعی از تاریخ که دو قرارداد ننگین گلستان و ترکمانچای در آن امضاشد در طول تاریخ این سرزمین به ثبت رسیده است.علاوه بر این در این دوران امتیاز های بزرگی  به کشور های بیگانه داده شده ولی بدور از همه این ها ،امنیت در کشور حاکم نبوده نه تنها امنیت بلکه نبود عدم وجود نظم و قانون زندگی مردم را سخت می آزرد به طوری که کسی جرات بیرون آمدن در شب را نداشته و حتی برای رفتن از تهران به مشهد می بایست ابتدا به روسیه رفت و سپس از آنجا به مشهد رفت.

حتی اداره ‍ژاندارمری به دست سوئدی ها بوده و عدالتی وجود نداشته. پشتوانه ای برای سرمایه کشور وجود نداشته تا جایی که انگلیسی ها حق چاپ پول را داشتند.برخی کارشناسان دلیل توجه بیش از حد قاجار به فرنگ را نداشتن پایگاه مردمی این سلسله دانسته و معتقدند آنها به دلیل ترس از شورش های داخلی به بیگانگان پناهنده شدند.

خان زند در مقابل خواجه تاجدار

 

لطفعلیخان زند پس از درگیری هایی که با کسانی داشت که قصد دستگیری او را داشتند و با وجودی که تنها بود در مقابل ده ها نفر مقاومت کرد تا طوری که بر اثر ضربات متعدد شمشیر و گرز ناتوان شد و توانستند او را دستگیر کنند. لطفعلی از شدت ضعف به حال اغما رفت و محمد ولی خان ترسید که اسیر بمیرد و به کرمان و نزد خواجه تاجدار نرسد لذا یک روز در ماهان توقف کرد شدت وضع خان زند به قدری بود که محمد ولی خان دانست که اگر پالهنگ و زنجیر بر دست و گردن و پاهایش بیندازند خواهد مرد در ماهان برای او تخت روان تهیه کردند و با این وسیله او را به کرمان رسانیدند ولی باز وضع او طوری بود که با وجود غل و زنجیر درست نمی توانست راه برود ولو اینکه بدون غل و زنجیر هم نمی توانست راه برود محمد ولی خان زیر بغل او را گرفت و وارد اردوی آقا محمدخان شدند آقا محمدخان در سربازخانه غربی به سر می برد و محمد ولی خان پس از گذراندن لطفعلی از سربازخانه او را به جایی رساند که خواجه تاجدار نمایان شد در آنجا به لطفعلیخان گفت:بخاک بیفت و سجده کن.   لطفعلیخان پاسخ داد: من تنها در مقابل خداوند سجده می کنم.  محمد ولی خان بر سرش زد و گفت: به تو می گویم سجده کن. لطفعلی گفت:اگر من دست در بند نداشتم تو جرئت نداشتی بر سرم بزنی و بتو گفتم که من فقط در برابر خداوند سجده می کنم.  اما محمد ولی خان سرش را به زور به خاک مالید. صدای آقا محمد خان به واسطه خواجه بودن زیر(زنانه) بود که البته به آن می پردازم او برای این خدمه و امیران خویش را با سنج صدا می کرد و هرگز بانگ نمی زد ولی وقتی دشمن را در مقابل خویش دید بانگ زد: ای لطفعلی می بینم که هنوز نخوت داری و غرور تو از بین نرفته ولی من هم اکنون کاری می کنم که تو نتوانی سر بلند کنی. آنگاه خواجه دانشمند و متدین که تا اواخر عمرش حتی یکبار هم نمازش قضا نشده بود دستور داد عده ای از اصطبل بیایند مورخین به دلیل ننگینی فوق العاده زیاد این عمل در هیچ یک از تواریخ به طور صریح از آن سخن نگفتند فقط اشاره کردند که عمل ننگینی انجام شد ولی من متوجه شدم این عمل ننگین تجاوز به لطفعلیخان بوده است!!! حال لطفعلیخان که از زخم دو شانه خویش رنج می برد و به شدت بی حال بود زیر این عمل ننگین و بدون توجیح چه زجری را متحمل شده است پس از این عمل وی را در اصطبل انداختند بدون اینکه پالنگ و زنجیر را از او بگشایند خان زند در آتش تب می سوخت و اظهار تشنگی می کرد ولی کارکنان اصطبل از ترس آقا محمدخان به او آب نمی دادند روز بعد آقا محمدخان دستور داد او را به نزد وی ببرند خان زند قدرت راه رفتن نداشت و دو نفر بازوی او را گرفتند به طوری که اگر او را رها می کردند بر زمین می افتاد عاقبت او را در مقابل خواجه تاجدار بردند و او به لطفعلی گفت:  لطفعلی بگو بدانم آیا هنوز هم غرورداری؟   لطفعلی که از شدت تب و ضعف بر روی پالهنگ خم شده بود و نمی توانست پلک دیدگان خویش را باز کند ولی وقتی این حرف را شنید سر را بلند کرد و پلک دیدگان را گشود و آب دهان خود را به سوی آقا محمدخان پرت کرد و گفت: ای اخته فرومایه من از تو نمی ترسم. این توهین در مقابل افسران او انجام شد و چون آقا محمدخان از این قضیه خیلی رنج می برد ابتدا اندکی سکوت کرد سپس جلاد را احضار کرد تا ۲ چشم لطفعلی را از کاسه جدا کرده و کور کند در هنگام این عمل آقا محمد خان برای اینکه این عمل را ببیند به سوی محکوم خم شد که شاید این عمل او باعث شده که بعضی از تاریخ نویسان گفته اند که او خود چشم لطفعلی خان را درآورد سپس آب دهان خود را بر گونه وی انداخت ولی لطفعلی از شدت درد بیهوش شد همان روز آقا محمد خان گفت من نمی خواهم این جوان بمیرد زیرا باید او را پیوسته تحقیر کنم بر پشتش تازیانه بزنم و به دنبال اسبم بدوانمش ولی حال او به طوری وخیم بود که به آقا محمد خان گفتند اگر مورد مداوا فرار نگیرد خواهد مرد آقا محمد خان نیز دستور داد زخم چشم او را مداوا کنند زخم چشم برطرف شد ولی زخم دو شانه معالجه نمی گردید و خانبابا جهانبانی(فتعلیشاه آینده) برادر زاده آقا محمدخان که در جنگها از خود لیاقت نشان داده بود و حکمران یزد فارس و کرمان بود پزشکی را به نام حکیم لطفی شیرازی را از شیراز مامور کرد که به کرمان برود و او نیز با دارویی به نام جفت(هم وزن نفت) و بادام سوخته صلایه شده را روی زخم های خان زند نهاد و او را از مرگ نجات داد. با وجود بهبود زخم ها باز ضعیف بود زیرا غذای کافی به او نمی دادن شبهای جمعه زنان کرمانی برای او اندکی غذا می بردند ولی نگهبانان نمی گذاشتند و می گفتند فقط آب و نان را می توانند قبول کنند زیرا اگر به غیر از این باشد خواجه تاجدار آنها را کور می کند. لطفعی دیگر زیبا نبود و سرش را بلند نمی کرد زیرا کسی که چشم ندارد تا دنیا را نگاه کند برای چه سرش را بلند کند گاه برای تخفیف آتش درون اشعار شیخ محمود شبستری و بابا طاهر عریان را با آهنگی سوزناک می خواند. آقا محمدخان که دانست ماندن این جوان در جنوب کشور که از محبوبیت زیادی برخوردار است برای او تولید مشکل می کند دستور داد او را به تهران منتقل کنند حتی در میان اسب هم او را با غل و زنجیر بستند و چند سوار در کنارش راه می رفتند که مبادا عنان اسب را گیرد و فرار کند.آقا محمد خان ابتدا به طوری که گفتیم نمی خواست او را بکشد ولی در مراجعت به تهران و حرفهای مردم مبنی بر اینکه او ورث کریمخان زند استو اینکه کوری او دلیلی بر از دست دادن سلطنت نیست همان طور که شاهرخ نوه نادر در خراسان با وجود کوری حکومت می کند خواجه را بر آن داشت تا او را از میان بردارد پس زمانی که در چمن سلطانیه اقامت داشت دستور قتل لو را داد جلادان وارد زندان شدند و یکباره دیگر دست جوان نگونبخت را بستند و آنگاه دستمالی را در حلق او کردند و بعد یک چوب دراز را بر روی دستمال نهادند و سپس با ضربه چکش روح او را از کالبد خویش جدا کردند....   

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    ارزیابی سا یت
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 5
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 11
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 21
  • بازدید ماه : 21
  • بازدید سال : 39
  • بازدید کلی : 494